نی نی کوچولوم تب کرده بود رفتیم دکتر گفت مریضی ویروسیه الان خدارو شکر بهتر شده دیشب رفتیم عقدکنان مجید پسر خاله بابا مهدی طاها کلی ذوق کرده بود همه میگفتن چقدر لاغر شده...
بالاخره پس از 9 ماه انتظار دیروز صبح حوالی ساعت 10 صبح نی نی عمه لیلا بدنیا اومد! عمه لیلا به کسی چیزی نگفته بود و خودشم کلی ترسیده بود! فقط عمه زهره رفته بود پیشش!اینم فواید خواهر داشتنه خلاصه نی نی به سلامتی بدنیا اومد قد 50 وزن 3500 گفتن 3 روز باید تحت نظر باشن تازه دیروز بابا مهدی هم رفت دیدن نی نی توپولو من و طاها کوچوله خونه موندیم و supernatural دیدیم!!! ...
همیشه موقع غذا دادن به طاها کوچوله نمیدونستم باید چقدر بهش غذا بدم یه مقاله خوندم که توش نوشته بود باید به اندازه ای که بچه با اشتها میخوره بهش غذا بدیم و به زور نباید چیزی بهش بدیم البته قبلا هم توی کتاب "من و کودک من" هم اینو خونده بودم!اما امان از این دلشوره های مادرانه!!! تازه با خودمم فکر کردم که ما آدم بزرگها هم گاهی اوقات میل به غذا خوردن نداریم... ...
این پسر کوچولوی مامان فقط به خونه خودمون عادت داره رفته بودیم خونه عمو امید ولی خیلی دیر برگشتیم کلید هم توی خونه جا مونده بود! مجبور شدیم بریم خونه بابا عباس حدس بزن طاها تا ساعت چند بیدار بود؟؟؟!!! تا ساعت 5 در نتیجه نه ما لالا کردیم به بابایی اینا! مامانی هم به طاها گفت که چند شب اینجا نگهت میدارم تا عادت کنی! من که بعید میدونم این پپل عادت کنه! من اصلا اخلاقم اینجوری نیست ولی بابا مهدی حتما باید توی جای خودش لالا کنه.قشنگم تو هم این اخلاقت به بابا مهدی رفته ...